داستان
داستان

کاش میدونستی جهانم بی توالف نداره
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید من پوریا17سالمه واین وبلاگم موضوع خا30 نداره هرچی باشه میذارم واگروبلاگ خواستیدپیام بگذارید
آرشيو
مرداد 1392
تير 1392
نويسندگان
پوریا
کد هاي جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 19083
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

رمان تک عشق5  <-PostCategory-> 

_اميد

_جانم

_ببخشيد نبايد از پيشت اونجوري ميرفتم 

_کيانا اروم باش من پيشتم هکه چيز تمام شد خيلي ترسيديا

_اره کارم تمام بود اگه تو...

_هيس من نميزارم کياي شيطون من ديگه اين بلا سرش بياد 

_اميد هيچ وقت ننزار اين اتفاق دوباره برام بيفته

_چشم گلم

کمي ارام ترشدم اما هنوز بدنم ميلرزيد

اميد _کيانا

_جانم

_خنده اي سرخوش کرد چشماش رنگ شيطنت به خودش گرفت

اميد _ديدي بالاخره بازم بهم گفتي اميد!!!!!!!!!!!تازه فقط اميد گفتنم اکتفا نکردي پريدي بغلم اونم دقيقا نيم ساعت بعد از عمرا گفتنت کاش هميشه همين جوري عمرا بگي..

سريع خودمو جمع و جور کردم و از بغلش بيرون امدم .

خنديد.خنديدم.

_نخند دو باره ميرما

اميد _منم ديگه دنبالت نمياما

خنديديم 

_اميد

_جانم

_بدنم خيلي درد مي کنه بريم دکتر

_چشم خانمي

رفتيم دکتر ابتدا معلوم شد بازوم که اميد محکم گرفته بود وشرط بسته بودم تا دو ماه جاش بماند در رفته و بدنم هم کوفته شده و جاي زنجير ها هم زخم شده بازومو براي اطمينان کامل گچ گرفتند 

سوار ماشين اميد شدم 

_ واي اميد

_چي شده 

_ماشين بابام

_به بچه ها سپردم کليدم گذاشتم زير ماشين ادرسش دادم ببرند خانه

_ واي مرسي

يه دفعه يه چيزي مثل رمان ها درذهنم شکل گرفت بابام گفت يا عليرضا يا بهتر از اون اميد از عليرضا بالاتره...

اما سريع ذهنمو از اين فکر ها خالي کردم چه فرقي ميکنه پسر پسره.چه علي چه اميد مثل هم هستند تازه با علي که حداقل عشق يک طرفه هست اما با اميد همان هم نيست تازه من همه چيزه عليرضا رو ميدونم اما اميد حتي فاميليش هم نميدونم تازه من و اميد فقط براي شرط بنديه با هم هستيم همين و بس..... 

_کيانا

_بله

_براي اينکه از فکر فوتبال بيرون بياي به جاي فوتبال وقتتو با من بگذرون و بيا با هم وقتمون را پر کنيم 

_باشه 

_خب رسيديم

_مرسي و خافظ

_فردا شش کوه ميام دنبالت

_6 صبح؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

_پ نه پ 

_من بميرم 8 بيدار نميشم تو ميگي 6؟!!!!!!!!!!

_مجبوري باي

_ اي بميري... 

صداي ساعت بلند شد 5:30 بود کلي فحش به اميد دادم و از رخت خواب گرم ونرمم دل کندم دوش پنچ دقيقه اي گرفتم سريع شال عسلي که رنگ چشم هام بود با مانتوي عسلي و کفش و کيف همان رنگ پوشيدم 

ساعت 6 بود که صداي ماشين اميد هم امد سريع رفتم پايين 

_سلام کيا چه رنگ عسلي باحالت ميکنه چشم هاتم که عسلي موهاي طلاييت هم کلا هم رنگت ميکنه با لباس هات فقط ميمونه اون لباي قرمز و سرخت

_هيز

_ من هيزم؟؟؟؟؟؟؟

_اره

_پس نشونت ميدم

_تسليم اميد

_بله

_ميشه بخوابم؟؟؟

_بخواب خب اجازه نميخواد که

با شوق چشمامو روي هم گذاشتم 

_خب حالا کوه خاصيتش چيه؟؟؟

اميد _ خب هواي پاکيزه و همراهي با جمعيتي که در حال تلاش براي فتح قله هستند

_اميد

_چته خب

_همين؟؟؟؟؟

_ اره خب

ديگه نفهميدم چي شد

_ کيا......کيانا ....شيطونه ...کيانا پاشو ديگه رسيديم

اروم چشمامو باز کردم روسريم افتاده بود 

_چه عجب!!!!

_مرض خب خوابم ميامد

يه دفعه دستشو جلو اورد وروسريم را سرم کرد متوجه نگاه پسري روي خودم شدم وريز خنديدم

پياده شديم تازه تيپ اميد را ديدم پيراهن ابي همرنگ چشماش که رگه هاي مشکي داشت و شلوار جينش واقعا زيبايش کرده بود 

جمعيت زيادي انجا بودند که تلاش مي کردند هرچه سريع تر از کوه بالا بروند ماهم راه افتاديم وبه سمت بالا حرکت کرديم که صداي چند پسر که از پشت سرمان ميامدند را شنيدم 

ناخوداگاه دست اميد را فشار دادم و بهش تکيه کردم اونم يکي از دستاشو دور کمرم حلقه کرد و لبخند زد 

اميد _ادم نبايد هيچ وقت از چيزي بترسه تو که ترسو نبودي اما

_ اما چي ؟

اميد _ اما کاش هميشه اين قدر مي ترسيدي تا منو به اغوشت راحت راه بدي 

_ اميد ميکشمت

سريع پا به فرار گذاشت و من هم دنبالش حالا ندو کي بدو.

تا تقريبا بالا هاي کوه و ايستگاه هاي اخر يک نفس دويديم 

_اميد..........اميد.........اميد ..واستا ديگه نميتونم ....من صبحانه هم هنوز نخوردم اميد بر ميگردما ...

_باشه تنبل خان.

_حالا يکم يواش ربريم چيزي نمونده 

رفتيم بالاي کوه صبحانه هم خورديم و برگشتيم 

ساعت 12 شب بود که اميد منو دم در خانه پياده کرد و رفت واقعا با اميد گذشت زمان را احساس نميکردم

***** 

صبح زود بيدار شدم اين چندمين روزي بود که با اميد بيرون ميرفتم و سحر خيز شده بودم. هر روز يه کار جديد و بدون فهميدن گذر زمان صبح را شب ميکرديم هر چي منتظر زنگ اميد بودم خبري نشد واقعا نگران شده بودم خودم را با تري و طرلان سرگرم کردم و اخر هم چون پنج شنبه بود رفتيم پاتوقمون 

در انجا هم خبري از اميد نبود دلهره اورتر اين بود که دوستاش بودند و خودش نبود نمي دونم چرا غم تمام عالم به دلم ريخت يک اس بهم رسيد با بي حالي نگاه کردم از اميد بود 

: کيانا بيا بيرون از انجا البته پياده و تنها با دوستاتم خدافظي کن

سريع رفتم بيرون خبري نبود ازش. رفتم داخل اتوبان ماشيتي که حتي نتونستم بفهمم چيه باسرعت و ميلي متري از کنارم رد شد و سريع ايستاد منم که راعصابم از دست اميد خرد بود گفتم بزار سر اين خالي کنم 

_ اوي مرديکه مگه کوري رواني عقد......

حرفم در دهنم ماسيد..اميد بود.سکوت کردم

_سوار نميشي؟

سوار شدم و باز هم سکوت

_ بابا جاي اينکه عذرخواهي کني سلامم نميکني؟

_سلام

_ چه عجب!!!!ببخشيد باعث شدم فحشم بدي

_ اولا معذرت دوما حقت بود ميخواستي درست رانندگي کني

_ بخدا هرکس نشناسه فکر ميکنه مثل اين لاتاي جنوب شهري

_با هر کس بايد يه جور صحبت کرد خب

_ قبول دارم اينو حالا بريم؟

_کجا؟

_متلکت ميگما .

_ بگو مال اين

_خودت خواستي..خونه خالي

_مرض.......

_ خب رستوراني جايي ديگه

يعني عليرضا بهتره يا اميد؟؟صد در صد اميد اما کاش اينم دوسم داشت اصلا دوسم داره؟؟معلومه که نه اينا همش براي تفريحه چرا اين قدر من فکر مزخرف ميکنم

يک هفته گذشت و من و اميد با هم صميمي تر شده بوديم امروز روز اخرِ گچ دستمم باز کردم چون دکتره گفت نشکسته بوده و حالا هم خوب شده.

بايد به بابام جوابمو بگم اما چي بگم؟اميد يا عليرضا؟؟؟اميد بهتره اما ....کاش اميدم مثل علي منو دوست داشت اون وقت بي شک اميد انتخاب اول و اخرم بود ...خدايي علي هم کم نداره از اميد اما من فقط به عنوان داداش دوسش دارم ....حالا واقعا اميد را به عنوان شوهر ميتونم قبول کنم؟؟تازه اون عمرا قبول کنه تا الان هم فقط براي شرط بندي با هم هستيم 

شايد غرور ش باعث شده ازش خوشم بياد..بيخي بابا اميد مغروره خب منم عاشق همين غرورشم ..عاشق؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه کلمه بيگانه اي ....اما با تمام بيگانگيش مقدسه و پر معنا.....خدايا يعني من عاشق شدم؟؟؟؟؟

اما نه من فقط بهش عادت کردم همين و بس

يه زنگ زدم به تري

_الو

_سلام

_ايول يه روز به ما زنگ زدي تو...

_گمشو اعصاب ندارم ميزاري حرفمو بزنم يا قطع کنم؟

_نه ميزارم 

_پس خداسعدي

_دِ بگو ديگه

_دِ نميزاري ديگه

_اخه ذوق زده شدم 

_ ببخشيد چرا؟؟

_اخه کيانا بهم زنگيده

_مرض.ببين حالم خرابهاماده باشين تا يه ربع ديگه ميام خافظ

ياد شعر فروغ افتادم فقط همينش را بلد بودم 

اري .اغاز دوست داشتن است گرچه پايان ناپيداست من دگر به پايان نينديشم که همين دوست داشتن زيباست 

رفتم حمام و نگاهي به ساعت کردم يک ظهر بود مثل هميشه ناهار و صبحانه ام يکي شد البته فقط باهاش بازي ميکردم ..رفتم يک اب پرتقال خوردم خوردم و رفتم استخر و شيرجه زدم تو اب بدون هيچ لباسي....با سيستم در ها رو قفل کردم تا هيچ کس مزاحمم نشه

چند بار از اب بيرون امدم و دوباره شيرجه زدم تو اب اخه خيلي دوست داشتم..هنگام شيرجه زدن نه توي زمين بودي نه اسمان و حس خيلي خوبي داشت 

بعدش سرمو گرفتم زير اب ....و بعد از ان هم رفتم سراغ سونا وجکوزي.

زمان از دستم خارج شد اما ارامشي شيرون بهم دست داد که حس خوبي بود.

حولمو پوشيدم و رفتم بالا.

يه دفعه دو دست منو از پشت گرفت و منو در اغوش گرفت سريع چرخيدم

_علي چيکار ميکني؟ولم کن

_نميکنم

_حداقل اون دستمو ول کن تازه گچش را باز کردم 

_ولش نميکنم

_علي

_جانم

_دستمو ول کن لطفا

_باشه دست راستتو بيخي

بعد دست راستمو ول کرد و دست چپمو محکم تر گرفت و منو به سينه هاش چسباند 

_علي ولم کن

_دوست ندارم 

_اگه بابام بفهمه با تک دخترش چيکار ميکني.

_اون خودش ميدونه تازه خودت گفتي داداشتم منم ميخوام خواهرمو بغل کنم

_هر وقت به نفعته من خواهرتم هان؟؟

_بله ديگه

_واقعا که ولم ميکني يا خودم مجبورت کنم ولم کني

_خب اون وقت منم مجبور ميشم دست راستتو بگيرم اما با زور. ميدوني چرا؟

_چرا؟

_تا اون حولت يه دفعه کنار بره و...اخه حولت کوتاه که هست تنگ که هست از اينم کنار تر ديگه گند زدي به حياي خودت دختر اخه حيا هم چيز خوبيه ها.

نگاهي به خودم کردم از بالاي حوله کمي از ان باز شده بود سريع خودمو از دستش بيرون کشيدم و حوله را درست کردم و رفتم بالا.

علي خيلي مرده.نميدونستم اون اونجاست براي همين هواسم به حولم نبود و اونم براي اينکه سهراب نبينه و خودش هم نگاه نکنه منو بغل کرده بود........

مانتو و کفش مشکي با شلوار و شال بنفش پوشيدم .خط چشمي هم کشيدم من معمولا خيلي کم ارايش ميکردم و خط چشم ميکشيدم.

از اتاق خارج شدم ساعت 4 شده بود بي اعتنا به علي رفتم پايين

_خوشکل کردي 

_کاري داشتي که امدي؟

_نه...يعني اره.اصلا تو رو که ديدم يادم رفت 

_سريع عجله دارم

_ميرسونمت

_ماشين ميبرم

_اها!اقا سهراب بهتر از ما هست؟

_نچ خودم ميرونم

_بيخي تو کم نمياري بابات گفت مگه قرار نبود بري کارخانه؟؟؟؟؟؟

_يادم رفت

_زحمت

_رحمت

_به هر حال امروز 5 انجا باش در ضمن گفت زنگيدنت يادت نره

_باي

_باي

سوار جاجري شدم و گاز دادم و از خانه خارج شدم و به دنبال تري و طرلان رفتم واي اينا از 1 منتظر من بودند پس چرا نزنگيدند؟گوشيم را نگاه کردم سايلنت بود وسي ميس کال داشتم.......


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت 8:43 توسط پوریا | نظر بدهيد
مطالب پيشين
» فیلم مبتذل موبایلی از یک دختر که پسری را تکان داد +
» جزای عشق/قسمت اخر
» جزای عشق10
» جزای عشق9
» جزای عشق8
» جزای عشق7
» رمان تک عشق/قسمت اخر
» رمان تک عشق20
» رمان تک عشق19
» رمان تک عشق18
» رمان تک عشق17
» رمان تک عشق16
» رمان تک عشق15
» رمان تک عشق14
» رمان تک عشق13
» رمان تک عشق12
» رمان تک عشق11
» رمان تک عشق10
» رمان تک عشق9
» رمان تک عشق8





پيوندها


فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اس ام اس داستان و آدرس eyyjounam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

ساختن وبلاگ
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ
آی کیو مگ
یکانسر
ریحون مگ

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com